محل تبلیغات شما

کاکتوس



تا حالا شده برید سفر

خیلی هم بهتون خوش بگذره 

اما وقتی بر می گردید بهم بریزید ؟

یه حسه عجیبه، از وقتی برگشتم از 

سفر،افسرده شدم .فکر میکردم

 خیلی چیزا درست شده و تغییر کرده

 تو وجودم،اما نشده . 

این تغییر خیلی سخت تر از اون چیزیه 

که فکر می کردم

حتی گاهی فکر می کنم انقدر دوسش

 دارم  که نمی خوام تغییرش بدم .

برام دعا کنید لطفا 



صدای تیک تاک ساعت با صدای  ریزریز  باران در هم آمیخته شده 

صبح، همگام طلوع است و اهل منزل در خواب

گاهی بادی  می آید و صدای زوزه  پنجره ها را در می آورد

و گاهی صدای برخورد قطرات بر سقف بیشتر از قبل به گوش می رسد

صدای ریز ریز بیدار شدن مادر می آید که قصد نماز دارد

پرندگان هنوز در خواب هستند و لباس های شسته روی بند لبریز باران شده اند

من دلم  یک استکان چای می خواهد و کمی شیرینی و یک دل سیر

نفس های عمیق لبریز از حس باران تا بتوان امروزم زا زندگی کنم.

#کاکتوس


ابرها به آهستگی عبور می کردند از بالای سر شهر

آسمان می رفت تا رنگ تیره گرفتگی دل را به آبی بیکران بفروشد.

هواپیمایی برخلاف جهت ابرها در حرکت بود.

تیرگی و روشنی در مرزی خاکستری به هم آمیخته بودند.

چه آسمان تمیزی، در پی بارش باران شروع به دلربایی کرده است.

کاش پرنده ای بودم تا در این سفیدی بی کران ،

در این  آبی دریا گونه غرق می شدم.

# کاکتوس


در فاصله بودن یا نبودن، دراین مسلخ کده ارواح

در این پیچ و تاب های ناتوان  ذهن از کار افتاده

در این شوره زار گونه های خیس کبود شده

در میان لرزش پلک ها در فاصله هم آغوشی مژه ها

در لرزش لب های بیقرار و صدای ساییدگی دندان ها برهم

چه خشمی،چه ترسی،چه غم و دردی نهفته است 

که چنین بی پروا، مرا از زندگی باز داشته است؟؟؟!!!

#کاکتوس



گاهی عجیب نمیدونم چی باید بگم و چی کار کنم 

از وقتی خبر شنیدم قاطی کردم و این جور وقتا 

نای حرف زدن ندارم ،دوست دارم بمیرم 

یا بخوابم تا همه چیز تموم بشه و بگذره

چرا همیشه سنگ برای پای لنگه .

خدا داره چیکار میکه .اصلا کجاست .کجا

دلم خیلی گرفته .

تازه کوچولو خوب شده بود .تازه بعد شیمی درمانی

داشت موهاش در میومد .تازه همه خوشحال بودن 

تازه داشت جون می گرفت .

مورچه کوچولو هم رفت 

بنده خدا پدر و مادرش بعد کلی دوا و درمون 

صاحب این کوچولو شدن

اون روز زنگ زده مورچه خونه ای بیام خونتون 

انقدر خوشحال بودم که حالش خوب شده 

یهو دیروز .هنوز تو شوکم .

خدایا



تلفن همراهت را درنظر بگیر، حالش که خوب نباشد هنگ میکند ابتدا روزی یکبار،سپس روزی دوبارو تو اهمیت نمیدهی!چون با یکبار ری استارت مجددا شروع به کار میکند این اتفاق اگر همینطور ادامه پیدا کند و تو اهمیت ندهی پس از مدتی یک روز هنگ میکند و دیگر با ری استارت که هیچبا بردن به تعمیرگاه هم درست نمی شود که نمی شود آدمهای خوب همینطورند اوایل از نبودنت گله میکنند تو اهمیت نمیدهی، آنها گله میکنند و تو هی غر میزنی که سرم شلوغ است و ال است و بل است اما میان تمام مشغله هایت یک روز میرسد که حالشان مانند تلفن همراهت خراب میشود تو نمی بینی اما آنها چمدان کوچکشان را برمیدارند و چندتایی خاطره ی خوب از تو به یادگار برمیدارند تا در خلوتشان برای تو اشک بریزند و می روند می روند و دیگر بر نمیگردند تو باز هم نمیفهمیرفتنشان راچون ماندنشان را نفهمیده بودی اما روزی میرسد که به شدت دلت از چیزی میگیردآنقدر می گیرد که راه نفس کشیدنت را بند میکند تو می نشینی و با خود فکر میکنی به چیزهایی که اهمیت نداده بودی به گله هابه بودن ها و آن وقت است که دلت بیشتر از ماندن هایشان میگیرد تا رفتنشان ماندن هایی ک قدر ندانستی آن روز آرزو میکنی که برگردند این آدمهای خوبی ک روزگاری روزهایشان، درکنار تو اما بدون تو سپری میشد ولی یادت باشد آدمهای خوب وقتی رفتند،دیگر برنمیگردند. 

زیور شیبانی 

پانوشت:

مثل یه نور کوچولو اومدی ستاره شدیو 

مثل یه قطره بارون اومدیو سیل شدیو.

. "ستاره

این همه به خاطر این یدونه دندن اذیت شدم

حالا فهمیدم بعضی جاها با لیزر دندن پر می کنن 

حتی اگر مرز عصب کشی هم باشه بازم نیاز به 

عصب کشی نیست ،اخ که چقدر قبلش پرسیدم

و کسی نمیدونست .خیلی اذیت شدم

خرس مهربون نامهربون این لیزر بهم گفت

انقدر حرص خوردم از دستش ،میگه خوب 

ازم میپرسیدی ،بهش گفتم دلم نمی خواد 

از تو بپرسم ، با اخلاقش مشکل دارم .نمیدونم

چرا این ادم اومد تو زندگی من

بگذریم . 

بگذریم .

و باز هم بگذریم .

برام دعا کنید ،راهمو گم کردم .



زندگی همان پنج سال اول کودکیست،

 بقیه آن نشخوار زندگیست .

 #زیگموند_فروید

جدیدا دارم میبینم و با تمام وجود حس 

میکنم این گفته ها رو 

از فروید خوشم میاد 

کتاباش عجیبه ولی جالبه

نطر شما چیه؟

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

همش سی سالمه اما .

 برای هر کسی یه برهه از زندگیش خیلی متفاوته .

برای یکی ۳۰ سالگی ،برای یکی ۴۰ سالگی ،برای یکی .

برای من اما ۳۰ سالگی .

امروز داشتم فکر می کردم درست تو ۳۰ سالگی 

زندگی من به دو قسمت تقسیم میشه.

نیمه اول زندگی که کنار تو بود و پر از خنده و نشاط کودکی

و نیمه دوم ،که تو نبودی و پر از روزای سرد تنهایی

یعنی درست یه مرز ۱۵ ساله بین بودن و نبودن تو 

و چقدر من این نیمه دوم زندگیم درد می کنه.

کاش .کاش.کاش من در همان نیمه اول بودنت ،

نیست می شدم .

امروز با دیدن کسی که شبیه تو بود، خیلی دلتنگ شدم 

خیلی .

اگر بودی .اگر بودی .اخ اگر بودی .



جونم براتون بگه دیشب یکی از بچه ها 

تو گروه اینستا یه استوری گداشته بود 

منم وقتی استوری میدارن نگاه نمیکنم 

برای کیه 

همین جوری زدم روش ببینم چیه 

بین حواب و بیداریم بودم 

یهو دیدم اخ اخ استوری  ادم ممنوعه ست 

هیچی دیگه .

گفتم الان میاد میگه چرا استوری منو دیدی 

نگفتم وقتی نمی خوام با کسی حرف بزنم 

دوست ندارم حتی پیامشم ببینم خخخخخخ

نمیدونم چرا خندم میگیره 

هیچی دیگه 

از شوخی که بگذریم دیروز یه عکس دیدم 

یهو یادت افتادم و با اینکه قرار بود بهت فکر نکنم 

بازم برات یه شعر نوشتم 

شاید اتفاق دیشبم به همین خاطر بود 

کسی چه می دونه (چشمک)


آدم ها می آیند در حوالی قلبم قدم می زنند و می روند .

 اما من در پنهانی ترین زیبا جای قلبم

 از تو بتی به یادگار ساخته ام 

که دیگر هیچ صدای خنده ای ، 

هیچ صدای پای دلبرانه ای نمی تواند 

خراشی بر پیکرت بیندازد 

حالا هی آدم ها بیایند و بروند چه سود !!!

 تو هنوز آشکارترین پنهان دوست داشتنی من هستی. 

# کاکتوس

پانوشت:

به قول شهرام شب پره 

دلبر م  و دلبرم

دیگه  گذشت آب  از سرم .خخخخ



با خرس مهربون نامهربون دعوا کردم

حرفایی که نباید بهش زدم .

به خاطر حرفا ناراحت نیستم 

ناراحتم که منو به جایی رسوند که اون 

حرفارو بهش زدم .

نمیدونم حس و حالم عجیبه 

هم خوشحالم حرفامو زدم 

هم ناراحتم .

قبلا وقتی ناراحت میشدم از کسی چیزی نمیگفتم 

ولی حالا میگم چه بگی چه نگی کسی که بخواد بمونه

می مونه و کسی که بخواد بره میره .دیگه نمی خوام 

حرفا بمونه تو سینم هی خودمو بخورم که چرا نگفتی 

 چه میدونم .چی درسته چی غلط .

وقتی اشتباه دیگرانو نمیگی بعد یه مدت فکر میکنن 

کارشون درسته بیخیال بابا اصلا 

هرچه باداباد .



یادمه وقتی واسه کنکور درس می خوندم

به ژن ها و مبحثشون خیلی علاقه داشتم 

دوست داشتم ژنتیک بخونم 

،ببینم تو دنیای به اون ریزی چه خبره .

الان که گذشته میبینم خوب شد نرفتم 

چون خیلی علاقه به دستکاری دارم 

شاید مثل فیلمای تخیلی خیلی فاجعه

 به بار میومد.

کلا از دیدن و به تصویر کشیدن چیزای ریز

 که با چشم دیده نمیشه و همه قادر به

 دیدنش نیستن،خوشم میاد 

برای همینم الان بیشتر به عکاسی ماکرو 

علاقه دارم .

نمیدونم یهو چرا الان یاد ژنتیک و اینا افتادم

ولی باید ثبتش میکرد،چون ممکن فردا صبح 

یادم نیاد.




گاهی وقتا با خودم میگم

یعنی تو عمق این چشم ها چه خبره

تو سیاهی این خط عمود چی میگذره

گاهی میگم اگر میومیو بودم عوض می شدم و

خودمو حیوون وه میکردم تا ببینم با این

چشم ها جهان رو چطور میبینن

همیش دوست داشتم این حسارو ،

این دید ن متفاوتو  تجربه کنم

حتی گاهی خیلی دوست دارم با حیوونا

بتونم حرف بزنم.

پانوشت:

چشم هاشون فوق العاده زیباست.

این عکس وقتی رفتم یزد گرفتم

رفته بودیم خرید که یهو یه پسر بچه

اومد گفت نمایشگاه مار ،

دیگه منم نتونستم نرم

دو گروه شدیم یه سری رفتن خرید

منم سوگلی برداشتم رفتیم نمایشگاه

سوگلی بالاخره برای اولین بار یه

خرگوش دستش گرفت خخخ

کلی بهش خوش گذشت.چشمک خخخ


امروز صبح وقتی پاشدم و گوشی چک کردم

از خبری که شنیدم شوکه شدم

کسی که اکثرا باهاش تور می رفتم و یه جورایی

استادمم بود فوت کرد .هنوز باورم نمیشه

ادم خیلی ارومی بود به طوری که خیلی حرص

 در بیار بود . ولی خیلی سفرامو با ایشون رفتم

اخریش سفر قشم بود ، با کلی خاطره

از صبح اکثر بچه های گروه درگیرن .

کسی باورش نمیشه

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

امشب اولین بارم بود میرفتم پارک ارم 

تصور دیگه ای ازش داشتم 

بزرگتر و جالب تر باشه

تقریبا قبلا اکثر بازیاشو شهر بازی های 

دیگه سوار شده بودم 

جز یکییییییییییی

ستاره گردون 

بین سوار شدن و نشدن مونده بودیم 

که بالاخره با سوگلی و اقا پلیسه دلو به 

دریا زدیم و رفتیم .خیلی خوب بود 

کلی انرژی گرفتم.

کلا هر چیزی که هیجان داشته باشه 

تا یه هفته حالمو خوب می کنه 




شاید پس از سال ها

 وقتی به کنار دریاچه ای رفتی 

و به حرمت دلربایی اب ،

کمی با دستانت مشغول نوازشش شدی

در گوشه ی خلوت این دریاچه ی پیر

نیلوفری سراز آب برون آورد و تو را نگاه کرد

شاید نگاه خیره تو و نگاه خیره نیلوفر درهم اثر کرد

شاید از گوشه ی چشمت

 قطره اشکی به حرمت روزگار پیشین ،

سکوت دریاچه را بشکند .

شاید نیلوفر خیره به تو دوباره سر در لاک خود کند 

شاید بعد از این لحظه ی سنگین پر احساس

کسی از دور تو را صدا کند و تو باز راهی مسیر خود شوی

شاید یک لحظه مکث ،یک نگاه آخر و عبور.

شاید باز دریاچه بماند و نیلوفر و سکوتی ابدی 

شاید .!!!

کاکتوس 

98/1/20




یک پنجره بود ،رو به درختی که باد آرامش را

 از برگ هایش ربوده بود.

یک پنجره بود ، رو به آسمانی که آبی تر از 

همیشه بودو ابرهایی سفیدتر از پنبه.


یک پنجره بود ،روبه خیابانی که هرزگاهی

 عبور ماشینی سکوت خیابان را به بازی

 عبور فرا می خواند.

یک پنجره بود ، روبه ساختمانی که مدت هاست

 پای رفتن ندارو و ساکنینی  دارد ساکت تر از 

موریان، هراز گاهی تنها صدای باز و بسته شدن

 دری ،سکوت مرگ بار ساختمان را می شکند .

یک پنجره بود، روبه پرندگانی که آزاد می خواندند

 موسیقی زندگیشان را .

یک پنجره بود.یه همدم .برای زنی که در سکوت، 

از لابه لای کر کره های توری پرده ،نظاره می کرد هر 

انچه که بیرون از خودش جریان داشت را.

# کاکتوس

 ۹۸/۱/۲۱


خوب جونم براتون بگه 

از اونجایی که دیدم اکثرا نامه نوشتنو دوست دارید

گفتم یه چالش نامه راه بندازم بدین گونه که 

اول از همه یه برگه کاغذ تهیه نمایید و قلمی

تعدادی مداد رنگی و حس و حالی 

خوب بشینید و یه نامه هرجور که دوست دارید 

بنویسید

یعنی برای هم بنویسیم .

حتی میتونیم از نقاشی استفاده کنیم و شکلک

کلا بزارید کودک درونتون هرکاری دوست داشت

انجام بده و از اونجایی که پستچی اینجا مجازیه

از ناممون عکس بگیریم و اپلود کنیم و 

برای هم پست کنیم .

شاید خیلیامون تازه باهم اشنا شده باشیم

شایدم خیلیامون خیلی وقته سکوت کردیم 

شاید حرفایی هست که هیچ وقت نتونستیم 

به هم بگیم .

پس بیاین این کارو باهم انجام بدیم .

هرکسی دوست داشت بسمه الله بگه تا شروع کنیم

برای هم بنویسیم با تمام وجودمون.



چند روز پیش 

تا فهمیدم روزشه .

یهو با خودم گفتم 

برای تشکر از  محبتاش امروز روز خیلی خوبی

لاغری خانو میگم 

هیچی دیگه گفتم یه گل می خرم و یه نامه می نویسم براش

از مترو که اومدم بیرون اون اقایی که همیشه گلدون بساط

می کرد نبود ، یهو گفتم هیچی دیگه . گفتم برم اون ور 

خیابون شاید باشه .رفتم اون سمتم نبود

یک مقداری چهره یمان درهم تنیده شد خخخخ.

هیچی دیگه گفتم برم به کارام برسم تا بعد 

همین جور تو مسیرکه میرفتم یه دکه گل داشت 

از دورهمه گلدونا  بزرگ بودن . همین جوری رفتم جلو

یه نگاه انداختم 

که یهو .

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]


لطفا شما بیایید

 واسطه‌ی من وُ این چند واژه‌ی مشکل شوید،

 من می‌گویم به احتمالِ قوی باید به خوابِ 

کتاب و خانه و سکوت برگردید، 

اما برنمی‌گردند، می‌گویند اِلا و بلا ما از دهانِ

 ستاره وُ از خوابِ آسمان باریده‌ایم، 

و تو شاعری و تو باید ما را به یک ترانه‌ی ساده

 دعوت کنی، ورنه آبرویت را آینه می‌کنیم

 آینه را می‌شکنیم، و شکستن هم یکی از همین

 همراهانِ خاموشِ ماست!

 ما زاده می‌شویم مبهم و پوشیده به خواب

 می‌آییم ،بعد هم می‌رویم گوشه‌ی کتابی کهنه کنارِ

 کلماتی  که تو ندیده‌ای، نخوانده‌ای، نمی‌دانی!

 می‌گویم من از میان شما از بعضی حروفِ بی‌حوصله می‌ترسم،

 می‌ترسم از شما به یک جمله‌ی ناجور، 

به یک جمله‌ی مبهم و پُر سوال برسم!

 بَد است دارم راه درستِ خودم را می‌روم،

 کاری به کار کسی ندارم، برای خودم گاه لِک‌لِکِ حرفی،

 هوای خوشی، خوابِ تبسمی .!؟ 

دیگر از منِ بی‌چراغ چه می‌خواهید؟

 از منِ‌ خسته چه صحبتی کدام کلمه کو ترانه‌ای؟!

 لطفا شما واسطه‌ی من و این چند واژه‌ی مشکل شوید!

 قول می‌دهم گاهی به احتیاط اگر شد از عشقِ به یک ترانه،

 به یک صدا به یک صحبتِ ساده قناعت کنم.

 به خدا من از بعضی حروفِ بی‌حوصله می‌ترسم! 

از سید علی صالحی


پانوشت:

دلم برای نوشتن تنگه 

کاش بازم بنویسم 

دوست دارم نوشته های خودمو اینجا بزارم.

هوای حوصله ابری ست  ری را.




امروز یه قاصدک مهمونم شد

به قول اخوان ثالث:

قاصدک! 

هان، چه خبر آوردی؟

از کجا، وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، امّا، امّا

نمیدونم حرفای دلتنگی کیو

 با خودش اورد که منم دلتنگ شدم.

چی دوست داشت بگه و اصلا چرا اومده بود

نمیدونم 

شایدم تمامش خیال و بس 

یاد بانوی قاصدک ها افتادم.


پانوشت:

به پیام رسونی قاصدکا اعتقاد دارید؟



خوب جونم براتون بگه که 

عامو ما تو کلاس شرکت کردیم که حالا تمرین داره

تمرین امروزش اینه که ۲۰ تا ویزگی های مثبتتونو 

بنویسید حالا ححی فکر و فکر .چی بنویسم .

چی ننویسم

در تمرین ذکر شده که میشه از دوستانم پرسید 

خوب دیگه .یک عدد خنده شیطانی خخخخ

دوستای گلم لطفا تندی بیاد و با شناختی که ازم دارید

ویژگی هامو بگید .چه مثبت و چه منفی 

ناراحت شدن از نظر شما در مرام ما نیست

با خیال اسوده نظر دهید

مرسییییی که کمکم میکنید  .یه قلب سرخ




حضرت علی(ع) 

درباره حد و اندازه دوستی و دشمنی می فرمایند: 

دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار؛

 چرا که ممکن است روزی دشمن تو شود و

 همین طور در دشمنی با دشمنت میانه رو باش؛

زیرا امکان دارد که روزی دوست تو شود

پس نه در دوستی افراط کنید و تمام اسرار

 زندگی تان را در اختیار دوست قرار دهید، 

که اگر روزی دشمن شما شد برای شما مشکل

 ایجاد نشود و نه در دشمنی افراط کنید که 

اگر روزی دشمنی شما به دوستی تبدیل شد 

از کرده خود شرمنده شود.

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

خوب جونم براتون بگه چند مدتیه که افتادم 

تو مسیر کتاب موفقیت و کلاس ارتباطات موثر 

و این حرفا

دیروز یکم با خودم خلوت کردم ببینم چی شد

که اینجام و چرا .؟

فکر کنم همش به خاطر لجبازی با خرس مهربون

 نامهربونهیه جورایی روانی کرده منو .

بعد با خودم گفتم اخه من کجا و این کلاسا و

این ادما کجا که به خاطر یه ارتباط و ‌.

کلی قوربون صوقه بقیه می رن و حرفایی 

می زنند که فقط فقط و فقط باید مخصوص 

عزیزترینای ادم باشه .

موفقیت خوبه ،تلاش خوبه .

اما .پس

ساعت ها نشستن و به ماه نگاه کردن چی میشه؟

پس رقصیدن روح زیر بارون  و دل سپردن

به سهراب و فروغ چی میشه .؟

با دیدن یه ه غرق شدن تو حرکاتش چی میشه

این همه بدو و بدو به کجا می خواد برسه

نمیدونم و بین عقل و احساسم درگیری 

ایجاد شده شدید .

دلم برای حسام تنگ شده .

چه خواهد شد اخر

پانوشت:

به گوشیم اهنگ دلبر بی نشان

رضا ملک زاده

این دل گاهی چون درختی هوای تبر می کند
جنون عاشق که منطق ندارد



تو خواب بیداری بودم 

چشمامو که باز می کردم 

همه جا سفید می شد 

می بستم و کمی سکوت می کردم 

دوباره که باز می کردم 

همه جا تاریک بود .

صدای رعد و برق طوفان به پا کرده بود 

سگی از درد ،وحشتناک زوره می کشید 

صدای نم نم بارون به گوش می رسید 

درمیان سفیدی و سیاهی نیمه شب

سکوت ابدی قلبم را فرا گرفت.



امشب هیچ ابری تو اسمون نیست

از اون شباست که میتونی ذل بزنی

تو چشمای ماه و خیره خیره نگا کنی 

و بگی بگی

خیلی ناراحت بودم ولی فقط 

یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ 

اومد به ذهنم و بعد بارون گرفت.

تو این شبا برای هم دعا کنیم.


http://roohanian.com/dobare-motaval-sh

http://roohanian.com/dobare-motaval-sho/o/


در این دوره بیست و یک روز قصد داریم

 ذهنیت شما را نسبت به دنیا و خودتان

 تغییر دهیم تا با نگرش جدید موقعیت ها

 و اطراف خود را ببینید و نگاهی زیباتر را 

تجربه کنید.

خوب بگم موضوع از چه قراره

لطفا به ادرسی که گذاشتم برید و 

فقط ایمیلتونو وارد کنید در طی ۲۱ روز 

هر رور براتون فایل ده دقیقه ای میاد

که شنیدنش خالی از لطف نیست .

به امید موفقیت و ارامش





امروز بعد سال ها با تمام وجود 

دلم خواست  یه نفرو بغل کنم

 بهش گفتم میشه بغلت کنم 

 گفت :اره  

یه اتفاق عجیب،

 یه حس فوق العاده دوست داشتنی. 

گریم گرفت . 

تو چشاش اشک جمع بود و گفت:

  برای اونم بهترین بغل عمرش بوده

 فکر کنم یه فرشته بود


پانوشت:

خیلی خوشم نمیاد کسی بغل کنم حتی

نزدیکترین ادمای زندگیمو 

فسقل با عشق بغل می کنم .

امروز عجب روزی بود 

یه چیزایی داره تغییر میکنه

خدایا شکرت

۹۸/۲/۲۸ ، شنبه

بهش گفتم کاش زودتر باهات اشنا میشدم

گفت الانشم خوبه



به قول سهراب :

زیر باران باید چیز نوشت،

حرف زد،نیلوفر کاشت.

اینک، آمده ام که زیر باران چیز بنویسم:


سرخی لبان تو 

 در میان امواج صورتی ملایم

 امیخته با شرم گونه هایت

 در ابی بیکران چشمانت

گویی غروب دریاییست

که به خود می خواند 

 تمام وجود آدمی را .

#کاکتوس 


پانوشت:به وقت باران




ﻣﻦ ﻫﻨوز

ﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ
ﺗﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ناظم حکمت


پانوشت:

راستی سایت فرادرس اموزش های رایگان

گذاشته ،یه سر به سایتش بزنید .

البته فقط تو بازده ماه رمضون



از روزی که یکی از عکساشو دیدم 

یاد خرس افتادم ،نمیدونم چرا

ولی این حسو واسم داشت 

کلا گاهی کسایی که نزدیکمن رو به

 یه حیوون تشبیه میکنم .

مثلا فسقل اون موقع ها که به 

دنیا اومده بود بهش بچه خرس میگفتم

ولی الان داره بچه یوز میشه 

خلاصه 

القصه.

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

خوب جونم براتون بگه .

داستان از این قراره که .

عید خونه بودیم و جایی نرفتیم 

بعد عید هم به خاطر استرس کارام که مونده

خونه نشین شدم و هیچ جا نرفتم 

البته منجر به افسردگی هم شد 

اخه تو ماه حداقل یه کوه می رفتم 

بگذریم .

تعطیلات گفتم بریم خونه خواهری 

یکم حال و هوامون عوض بشه 

اولش که دیر اقدام به گرفتم بلیط کردم 

و بلیط قطار نبود.دیگه داشتم منصرف

 میشدم که با پسر عمو اینا راهی شدیم 

یکی دو روز اول همه چی خوب بود 

و به گردش و تفریح گذشت 

تا اینکههههههههههههه

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها